و همچنین به شکافی میان سپهرهای خصوصی و عمومی که با آن ملازمت دارد عادت کردهایم. در روزگار پیش از سرمایهداری صنعتی مردم در خانوادههای گسترده زندگی میکردند که عمدتا بافت روستایی یا دهقانی داشت تا جایی که به دوام زندگی روزمره مربوط میشد کاری که زنان انجام میدادند به اندازه کاری که مردان میکردند مهم بود. بنابراین در اصلیترین فعالیت زندگی یعنی تولید، زنان نیز به اندازه مردان خود را «خودی میپنداشتند نه «بیگانه».
شایان اهمیت است که این جامعه، مردسالار بود تا آن حد که زنان از ورود به قلمرو آزادی یا گفتمان فکری دنیای مذهب و فرهنگ و به ویژه سیاست، منع میشدند و به قلمرو ضروریات یا کار جسمانی دنیای تولید (مادی) محدود بودند. اما در همان قلمرو ضروریات زنان نقش با اهمیتی داشتند که در اساس با نقش همکاران مردشان یکی بود مردان و زنان دوشادوش هم محصول را برداشت و برای خوراک زمستانی ذخیره میکردند و در این نوع جامعه مردسالار که انواع متعددی از آن وجود دارد و بعضی بدتر از بعضی دیگر است - مساله ارزش کار زنان به ذهن کسی خطور نمیکرد. با صنعتی شدن و انتقال تولید کالا از خانه به محل کار، این گونه مردسالاری در غرب مدرنیزه شده از میان رفت تولید که پیش از آن از عناصر سازنده دنیای ضروریات تصور شده بود رفتهرفته همراه با آمیزش فرهنگی از عناصر سازنده دنیای آزاد شناخته شد اکنون هر کسی میتوانست به راحتی از راه تولید کالا (اقتصاد) به همان شخصیت کامل انسانی دست یابد که از راه گفتوگو درباره خوبی و حقیقت و زیبایی فلسفه و سیاست ممکن بود زمانی که همه کارهایی که با ارزش تلقی میشد به قلمرو عمومی انتقال یافت و سیل مردان به این دنیای تولید سرازیر شد؛ کاری که از نظر اجتماعی با ارزش تلقی شود برای قلمرو خصوصی یعنی دنیای بازتولید باقی نماند برتر شمردن تولید عمومی نسبت به بازتولید خصوصی که تداعی مردان با قلمرو عمومی و زنان با قلمرو خصوصی را به همراه داشت به تدریج زنان را به مقام شهروندان و کارگران درجه دوم تنزل داد.
نقد و نظر: درآمدی جامع بر نظریههای فمینیستی رزمری تانگ، ترجمه: منیژه نجمعراقی، نشر نی
منبع: دنیای اقتصاد