به هر حال دور دوم اصلاحات ارضی، یا به اصطلاح رسمی مرحله دوم، چیز بسیار خوبی نبود. به جای آن به مراتب صحیح تر بود که در همان جاهایی که اصلاحات ارضی شده بود، می پرداختیم به ایجاد و تقویت شرکت های تعاونی و برپایی شورای ده که به شما عرض کردم حتی برایشان قانون گذرانده بودیم و یک مالیات های کوچکی می گرفتیم که فوق العاده می توانست مفید باشد.
شما چند بار در مورد اصلاحات ارضی صحبت کردید؛ اینکه اصلاحات ارضی کار درستی بود و موفق بود. در گام نخست ایده جالبی بود و مردم هم موافقت کردند اما در مرحله دوم به خاطر تبعات اقتصادی اش ایده موفقی نبود و خوب اجرا نشد. با توجه به اینکه طرح خیلی موفق نبود چرا نظرتان نسبت به آن مثبت است؟ اصلا چرا شاه اصلاحات ارضی را به این شکل ناقص ادامه داد؟
خب آن را هم در ضمنش خواهم گفت. ببینید، مرحله اول عبارت از این بود؛ کسانی که صاحب یک ملک بودند، هر مقداری که می توانستند به صورت مکانیزه کار بکنند آن ملک را نگه می داشتند و باقی اش تقسیم می شد بین کسانی که گاوبند بودند و بنه داشتند. این مرحله انجام شد. در هر حال این اتمسفر بهمن ۱۳۴۱ بود که ما در آن زندگی می کردیم. یعنی مسئله اصلاحات ارضی برای کسانی که می دانستند و از نزدیک دیده بودند که پیش از آن چه بوده و حالا چه اتفاقی افتاده، فوق العاده مهم بود و من به خاطر حرفه پدرم از خیلی نزدیک با زمین و خاک روبه رو بودم. برنامه فوق العادهایی بود؛ البته سال اولی که برگشته بودم به ایران، خاطرم می آید مطالعه ای کردم درباره مسائل ارضی در ایران که گزارش آن را به جمشید آموزگار دادم که آن موقع وزیر کشاورزی بود. در این گزارش آمده بود که در کردستان یکی از بزرگترین مالکان کردستان، که حالا نیازی نیست که نام ببرم، در املاک وسیع خود درست کردن مدرسه را قدغن کرده بود چون می گفت روستاییان، به اصطلاح او و به گمان او، اگر فهمیده بشوند دیگر او را قبول ندارند. درست هم می گفت. اگر فهمیده بشوند چرا او را قبول بکنند؟ و یک مالک با وجدانی که زمین هایش در زمین های این مالک بزرگ محاصره بود، تنها محلی که پیدا کرده بود طویله ای بود که متعلق به او بود، که در اختیار بچه ها گذاشته بود که آنجا بروند درس بخوانند. این ها تبلیغات و افسانه نیست. این ها چیزی است که در کشور اتفاق افتاده بود و یک باره ما در برابر خود می دیدیم که مردی آمده و می رود به قم و در آنجا اعلان می کند که من می خواهم اصلاحات ارضی انجام بدهم. و اظهارات او اثر مثبت گذاشته بود روی بسیاری از کسانی که من با آن ها تماس داشتم، روی طبقه جوان کشور].
در مرحله دوم شاه به این فکر افتاد که نه، اگر در بعضی جاها خرده مالک هایی هم هستند که زمین های بزرگی در روستاها دارند، آن ها هم باید زمینشان را تقسیم کنند. این مرحله ممکن بود در بعضی موارد درست باشد ولی واقعا به کار تولید لطمه زد. علت این هم که شاه سر این موضوع خیلی اصرار داشت این بود که می خواست بگوید من از ارسنجانی انقلابی ترم و می خواهم جلوتر بروم.
فقط همین؟ یعنی شاه فقط می خواست بگوید اصلاحات ارضی ایده من بود، نه ارسنجانی؟
[بله می خواست بگوید] ایده من است و می خواهم تمام روستاییان را صاحب ملک کنم. تمامشان را که نمی شد. همیشه توی هر روستا، یک عده غیرکشاورز بودند که به آن ها خوش نشین می گفتند. یک عده ای هم کارهای دیگر می کردند. آن هایی هم که کار کشاورزی می کردند، به همه شان که نمی شد زمین داد. به آن هایی که گاوبندی داشتند و زراعت می کردند، زمین می دادند. به هر حال مایل بود بگوید من این طرح را کاملاً عملی می کنم.
این ها رفتند سراغ زمین های خرده مالک ها که واقعا کار بی ربطی کردیم، واقعا کار بی ربطی کردیم؛ زمین را دادیم به یک مشت آدم های دیگر؛ البته این ها می گفتند اگر شما زمین را مکانیزه بکنید به کس دیگری نمی دهیم. راست هم می گفتند. ولی همه نمی توانستند به آن صورت تمام زمینی را هم که در قسمت زمین های خرده مالک بود مکانیزه بکنند، یا اینکه فرض کنید توی بعضی از جاها وضعیت زمین اجازه نمی داد شما به آن صورت کار مکانیزه بزرگ انجام بدهید.
به هر حال دور دوم اصلاحات ارضی، یا به اصطلاح رسمی مرحله دوم، چیز بسیار خوبی نبود. به جای آن به مراتب صحیح تر بود که در همان جاهایی که اصلاحات ارضی شده بود، می پرداختیم به ایجاد و تقویت شرکت های تعاونی و برپایی شورای ده که به شما عرض کردم حتی برایشان قانون گذرانده بودیم و یک مالیات های کوچکی می گرفتیم که فوق العاده می توانست مفید باشد. من به چشم خودم دیده بودم همان یکی دو سال اول به قدری این ها درست کار کرده بودند که حد نداشت.
[اگر این شیوه را ادامه می دادیم] یواش یواش روستاها را عوض می کردیم. کارگرهایی هم که زیاد می آمدند [را اشکال نداشت که بفرستیم به شهرها]؛ به هر حال باید ساختار و ترکیب جمعیت مملکت تغییر می کرد، این صحیح نبود که اکثریت جمعیت ما در روستا زندگی بکنند. ما باید با فعالیت های خودمان ترتیبی می دادیم که به تدریج جمعیت به طرف صنعت، بازرگانی و خدمات برود؛ به عبارتی، دیگر به طرف فعالیت های غیرکشاورزی برود. احیانا اگر ما زیرسازی خوبی می کردیم و زیرساخت خوبی برای مملکت ایجاد می کردیم که البته مشغول این کار هم بودیم و واقعا هم داشتیم به وجود می آوردیم؛ از نظر برق، از نظر راه و غیره، در این صورت ممکن بود شما در یک روستا زندگی بکنید و از همان جا کار حرفه ای خودتان را به عنوان فرض کنید یک متخصص کامپیوتر یا هر چیزی انجام بدهید ولی منظور من این است که به هر حال ما باید به تدریج جمعیت روستاها را کمتر می کردیم و عده زیادی از این ها را راهنمایی می کردیم، سوق می دادیم به طرف فعالیت های دیگر مثل خدمات، صنعت، بازرگانی و غیره، که این اتفاق داشت در کشور می افتاد؛ یعنی در موقع انقلاب، ساختار جمعیت کشور عوض شد. ترکیب جمعیت کشور عوض شده بود. به تدریج شهرهای خیلی بزرگ به وجود آمد و مردم به طرف شهرها هجوم آوردند چون متوجه شده بودند روستا جواب زندگی و خواسته های آن ها را نمی دهد. باید همین را دنبال می کردیم.
ولی به هر حال این مرحله دوم کار درستی نبود. آن وقت بعد از آن باز هم آمدند یک برنامه دیگری انجام دادند که این اصلا مخالف اصلاحات ارضی بود و آن هم درست کردن شرکت های بزرگ کشاورزی بود که آمدند اول هم در خوزستان این کار را راه انداختند، چند شرکت آمریکایی بلند شدند آمدند. یک نفر ایرانی مقیم آمریکا به نام نراقی که خیلی هم موفق شده بود در کارش در کالیفرنیا هم بلند شد آمد. آن اراضی ای که ما زیر سد دز درست کردیم به آن خوبی و نازنینی را دادند دست آقای نراقی که ایشان در آنجا مارچوبه بکارد برای ما. مملکت داشت گندم وارد می کرد، آقا داشت مارچوبه می کاشت! خب این خیلی غلط بود.
چرا کسی به فکر نبود؟
برای اینکه خیلی خوششان آمده بود که شنیده بودند. شما اگر بیایید این واحدهای بزرگ کشت مارچوبه را درست بکنید، آن وقت از هوا که نگاه بکنید، می بینید مثلا دو هزار هکتار همه اش کشت مارچوبه یا چغندر است یا هرچه [با خنده]، خیلی قشنگ، [همه] در ردیف و خیلی خوب و بعد می گویید به به! ولی باید ببینید جنبه اقتصادی و اجتماعی این کار چیست. بعد هم اینکه می گفتند ما آن زمین هایی را آباد می کنیم که در آنجا کسی نیست و آن ها را به این کار اختصاص می دهیم، این طور نبود. این ها در عمل آمدند زمین هایی را که مقداری اش مشمول اصلاحات ارضی شده بود و در همان خوزستان تقسیم شده بود، با هزار وسیله از دست این کشاورز بدبخت گرفتند که بدهند به این آقا که می خواهد کشت و صنعت راه بیندازد.
من موقعی که دانشگاه تهران بودم، موقع عید، با خانواده ام رفته بودیم به هفت تپه و چند روز آنجا اقامت داشتیم. از نزدیک با این مسئله روبه رو شدم. رفتم به آن محل، دهی بود در همان نزدیکی و با محلی ها صحبت کردم. عده ای گوسفندهای خودشان را از لرستان می آوردند به آن منطقه که بچرند، یک عده شان هم صاحب ملک بودند و اتفاقا این ها هم نام خانوادگی شان با مال من یکی بود؛ [با خنده] یعنی از لرهایی بودند که عالیخانی بودند و آمده بودند آنجا کشاورزی می کردند. من ترجیح می دادم خیلی زیاد خودم را معرفی نکنم [با خنده] با این شاهکاری که برای این ها به خرج داده بودیم. می گفت آقا من اینجا داشتم کشاورزی ام را می کردم، زمین را آمدید تقسیم کردید، حالا آمدید می گویید این ها را باید بدهید به آقای تراقی که می خواهد مارچوبه در آن بکارد؟!
من یک طرح به هیئت عالی برنامه بردم، گفتم بیایید این ها را به اراضی پنجاه یا صد هکتاری [تقسیم کنیم]. دویست هزار هکتار زیر آب بردیم، نمی دانم چه مقدارش صاحب دارد، چه مقدارش ندارد؛ هر مقداری را که واقعا آزاد است، تقسیم بکنیم بین دیپلمه های کشاورزی. دیپلمه به معنای کلی کلمه، یعنی فارغ التحصیل کشاورزی از هرجا. به این ها بیاییم این زمین و آب را بدهیم، بگوییم بیایید اینجا کار بکنید. می گویید پنجاه هکتار کم است؟ [خب] صد هکتارش بکنیم؛ بدهیم به این ها و این ها از نقطه نظر تولید برای کشور نمونه بشوند، و در ضمن هم نمونه بشوند برای آن محیط روستایی که ما می خواهیم داشته باشیم. دلیلی ندارد ما بخواهیم خودمان را شبیه آمریکا بکنیم؛ برای اینکه شرایط آمریکا فرق داشته که آن ها به اینجا رسیدند. آن ها روز اول آمدند توی یک مملکتی که هیچ چی نبود، زمین ها را که چراگاه سرخپوست ها بوده گرفتند و به میل خودشان تقسیم کردند. چند هزار هکتار هم گرفتند روی آن زمین ها دارند زندگی می کنند، خیلی هم طبیعی است ولی کشورهای اروپایی را شما بروید ببینید، این طوری نبودند. کشور فرانسه آن چنان تقسیم شده بود که زمان دانشجویی خود من شروع کردند [به]، | به اصطلاح جمع کردن این ها، برای اینکه جمعیت هم دیگر از روستاها خارج شده بود ولی به هرحال احترام مالکیت مردم را نگه داشته بودند و سعی می کردند ببینند همان کشاورزی هم که توی چهار هکتار دارد زندگی می کند، چطوری دارد زندگی می کند.
اگر دانش فنی خوب را از طریق این دیپلمه های کشاورزی که ما می توانستیم به آنجا بفرستیم، به کارگرهای کشاورزی مان می دادیم، خود این ها باعث اشاعه دانش فنی در رشته کشاورزی برای بقیه جاها می شد. این است که بسیار کار غلطی کردیم؛ یعنی در حدی غلط بود که در یکی از جلسه های وزارت اقتصاد شاه گفتند. من در لهستان و این ایده را به [ولادیسلاف] گومولکا، دبیرکل حزب کمونیست لهستان گفتم و او گفت این کار خطرناکی است. من گفتم نه، ما به صورتی انجام می دهیم که خوب در می آید و فلان؛ یعنی، آن بدبخت سوسیالیست هم می گفت [با خنده] نکنید این کار را. این غلط است. به هرحال کارهای خوبی نبود.
شما وزیر اقتصاد بودید و تحصیلاتتان کشاورزی نبود اما به خاطر پیشینة خانوادگی تان خیلی خوب اقتضائات کشاورزی را می شناختید. آقای علم هم مهندس کشاورزی بود و بسیار هم به شاه نزدیک بود؛ چرا آن موقع این حرف ها را نمی گفتید؟
چرا، پیشتر به شما گفتم من این ها را در هیئت عالی برنامه آوردم، مطرح کردم حتی.
چرا به شاه نمی گفتید این کارهایی که دارد می کند اشتباه است؟
در آنجا، در حضور شاه، همین صحبت مطرح شد که ما می توانیم این زمین ها را تقسیم بکنیم و بدهیم به یک عده ای. شاه تقریبا زد به شوخی که نه، این طوری نمی شود، این ها مال بعد است؛ من الان [فقط] می خواهم ببینم کارها پیشرفت کرده و فلان. دیگر جَر و مَنجر که نمی توانستم با او بکنم.
چه کسی در این مواقع شاه را به لحاظ ذهنی کمک می کرد؟
[با خنده] کسانی که اعتقاد داشتند دولت می تواند کار خوب انجام بدهد و به خاطر همین، ما می توانیم زیر نظر خودمان این برنامه را انجام بدهیم و به مردم هم احتیاج نداریم؛ بعد هم این کشاورزی بزرگ را دیده بودند و عاشقش شده بودند. اتفاقا این تخم لق کشت و صنعت را یکی از بهترین کسانی که در آن دوره برای دولت ایران خدمت کرد، پیش آورد؛ منصور روحانی وزیر آب و برق که یکی از برجسته ترین وزیرهای آن دوره بود و واقعا به این مملکت از نظر آب و برق خدمت کرد ولی ناگهان به فکر این افتاد که زیر این سدها کشت و صنعت راه بیندازد. آمده بود در آمریکا دیده بود و عاشق این فکر شده بود. شاه هم دیده بود و دو سه نفر دیگر هم علاقه مند بودند. بعد آن عبدالعظیم ولیان آمد گفت من هم می آیم کشاورزی روستاها را تبدیل به سیستم شرکت های سهامی زراعی می کنم که گومولوکا [هم بیشتر در مورد آن به شاه گفته بود] این کار را نکند. یک چیز پرتی را درست کرده بود که تمام بودجه کشاورزی مملکت به هدر رفت، به هدر رفت. این بودجه را می توانستیم خرج چه جاهایی بکنیم؛ برای اینکه به هرحال یک جاهایی مقدار زیادی زمین تقسیم شده بود ولی دیگر کسی به این ها نمی رسید.
ما با ایجاد شرکت های سهامی زراعی مقدار هنگفتی از پولی را که می توانستیم در بخش کشاورزی خرج بکنیم نفله کردیم. آن هم به زور به کشاورزان گفتیم که بیایید عضو شرکت سهامی زراعی بشوید. من خبر دارم، از سوی کسانی که برای من تعریف می کردند، در موردهای چندی، مأموران وزارت تعاون و امور روستاها ناچار شدند از راه تهدید ساواک و غیره روستاییان را بیاورند عضو کنند.
برای این شرکت های سهامی زراعی مقدار هنگفتی پول خرج تراکتورها و ماشین آلانی که مثلا تصور می شد بازده کشاورزی را بالا می برد ولی در واقع این پولی که ما باید خرج می کردید که از آن یک نتیجه ای برای توسعه کشاورزی بگیرید، این پول را منحرف می کردید به چهارتا شرکت زرق و برق دار، و به رغم روستاییانی که به زور سهامدار این شرکت شده بودند].
ما در مورد کشاورزی خیلی اشتباه کردیم. [هرچند که] با وجود همه این ها خیلی کار کردیم چون همه علاقه داشتند؛ دولت علاقه داشت، مردم علاقه داشتند و ما هم در آن پول خوب ریختیم، روی زیرسازی اش کار کردیم. تولید کشاورزی مان به طور دائم هر سال چهار درصد رشد می کرد که خیلی خوب بود ولی با امکاناتی که داشتیم بیشتر از این می توانستیم کار کنیم، خیلی بیشتر از این می توانستیم کار کنیم و به هرحال یک جامعه متعادل تری ایجاد می کردیم.
اگر موافق باشید بپردازیم به تحولات سیاسی اجتماعی که در آن برهه اتفاق افتاد. جایی اشاره کردید شاه و علم از مدتی قبل از اتفاقات پانزده خرداد، انتظار این واقعه را داشتند و به نوعی خودشان را آماده کرده بودند. از کجا این ذهنیت ایجاد شده بود که چنین اتفاقی می افتد؟ چون یک تصوری وجود دارد که واقعه پانزده خرداد خیلی اتفاقی رخ داد.
نه، این ها با دستگاه های اطلاعاتی شان که پلیس بود و سازمان امنیت، شاید هم گاهی وقتی ژاندارمری یا دستگاه های دیگر اطلاعاتی، کاملاً می دانستند مالکان بزرگ ناراحت اند؛ [مخصوصاً] رئیس ایل های بزرگ فارس، در جاهای دیگر ایل از بین رفته بود، ایل وجود نداشت واقعاً. یک سابقه تاریخی بود ولی همه شان روستانشین بودند و ایل نداشتند. ایل بیشتر مال مناطق جنوب بود. آن هم هی داشت کم می شد ولی باز هم وجود داشتند. خب خبر داشتند این ها دارند دور هم جمع می شوند و مخالف اند و با هم می خواهند اقداماتی بکنند. از طرف دیگر یک عده از روحانیون هم به این ها نزدیک شده بودند؛ بعضی از روحانیون صرفا روی اینکه می گفتند از نظر شرعی این ها ملک مردم است و این ها به [مخالفان پیوسته بودند]، بعضی ها نه، روی منافع شخصی خودشان؛ چون از اوقاف سود می بردند و بنابراین به صلاحشان نبود این ها به هم بخورد؛ مثلاً پیش از این هم به شما در مورد آستان قدس رضوی گفتم؛ مسئولان دستگاه اوقاف خیلی زندگی خوبی داشتند، خیلی به شان خوش می گذشت. الان هم طبق اطلاعاتی که دارم، آن خانواده هایی که مثلا مأمور این هستند که متولی آنجا باشند، دومرتبه وضع خیلی خوب سابقشان را پیدا کرده اند. این است که شما با این کار تیشه به ریشه منافعشان می زدید.
می دانستند این اتفاق در تهران رخ خواهد داد؟
نه فقط تهران، جاهای دیگر را هم می دانستند. به هرحال یک مشت ناراضی به این صورت وجود داشت که عبارت بودند از بزرگ مالکان و برخی از روحانیان، نه همه شان؛ چون روحانیانی هم بودند که کاملاً موافق اصلاحات ارضی بودند و می گفتند بکنید خیلی هم کار خوبی است، و بعضی از این رئیس های قبیله ها، بیشتر قبیله های جنوب؛ مثل قشقایی ها، بویراحمد و این ها.
به هرحال اطلاع داشتند که این ها می خواهند دست به یک مقدار اغتشاش و به اصطلاح بلوا، به ویژه در تهران و در چند شهر دیگر بزنند شیراز هم [شلوغ] شده بود و مثل اینکه در یکی دو شهر دیگر هم چیزهای کوچکی اتفاق افتاده بود. در این زمان، علم مسئول کار بود. شاه هم مسئولیت این کار و رویارویی با این اتفاقات را به علم داده بود؛ چون از یک طرف خودش هیچوقت حاضر به پذیرش مسئولیت نبود و از طرف دیگر از قدیم علم را امتحان کرده بود و می دانست آدمی است که در برابر مسائل سخت قدرت ایستادگی دارد. به همین دلیل عدم مسئولیت کل داشت که در برابر این تظاهرات بایستد. وقتی هم که شاه رفت به، [قم]، حضرت معصومه (س) و در آنجا درباره اصلاحات ارضی و رفراندومی که برای اصلاحات ارضی می خواست بکند، نطقش را کرد، [در حالی] در خود صحن حضرت معصومه (س) این کار را کرد که می دانست این ها دور هم جمع شده اند و می خواهند تظاهراتی بکنند. قرار بود دولت هم در برابرش نشان بدهد ما از شماها نمی ترسیم. همین کار را در شاه چراغ هم کردند که آنجا باز نطق کردند که کاملا معلوم بشود ما ایستاده ایم. به هر حال این دور پیدا کرد، به خصوص به خاطر اینکه رهبری این مخالفت خیلی تند را آیت الله خمینی به عهده گرفت؛ آن یکی ها به این اندازه تندرو نبودند.
آن موقع شما اسم ایشان را شنیده بودید؟
برای دفعه اول بود که می شنیدم، دفعه اول بود. برای اینکه آن زمان بزرگترین مرجع تقلید در داخل ایران، آیت الله کاظم شریعتمداری بود؛ نفر اول شریعتمداری بود. آن موقع آیت الله سید محسن حکیم هنوز در عراق بود، بعد آیت الله ابوالقاسم خویی آمد ولی آن موقع حکیم آنجا بود. اتفاقا بعدا هم که من حکیم را دیدم، خیلی با این چیزها مخالفتی نداشت. شریعتمداری هم در حد این بود که بگوید آقا این با اصول شرعی ما نمی خواند ولی مخالفت تندی نمی کرد.
اما توی این روحانیان بعضیهایشان خیلی تندتر اقدام می کردند؛ یکی از آنها [امام] خمینی بود که از همه، تندروتر بود و نطق های خیلی تندی کرد. به هرحال کار به اینجا رسید که دولت دستور داد امام خمینی را توقیف کردند و این کار، آن جرقه را زد که تظاهرات بکنند ولی تقریبا منتظر بودند. همه می دانستند که باید تظاهرات بشود. به همین دلیل هم دولت کاملا خودش را آماده کرده بود. دولت به این صورت خودش را آماده کرده بود که شاه به علم گفته بود خودت تصمیم بگیر و هر دستوری خواستی به پلیس و ارتشی که در مرکز هست و آن هایی هم که در شهرستان هایی هستند که در آنجا مردم می خواهند کاری بکنند، بده.
به ارتش و پلیس هم دستور داده بود که در اختیار نخست وزیر باشند؟
گفته بود که در اختیار نخست وزیر باشند. [شاه و علم از جریانات اطلاع کامل داشتند. شاه از چند روز پیش دستور داده بود که دو لشکر تهران در اختیار علم خواهد بود. به رئیس شهربانی و فرمانده گارد شاهنشاهی دستور داده بود دستورهایی که علم می دهد را اجرا کنید؛ بنابراین این کار پیش بینی شده بود]. فقط هم به علم می توانست جرئت کند چنین دستوری بدهد، به هیچ نخست وزبر دیگری جرئت نمی کرد بگوید.
می ترسید نخست وزیرش کودتا کند؟
به هرحال نمی خواست هیج [غیرنظامی] بتواند به ارتشی دستور بدهد و عواقب وخیم این امر را برای خودش می دید که این ها ممکن است به هم نزدیک شوند و بعدا برنامه های دیگری بریزند. فوری که نمی توانستند ولی بعدا. به هرحال مسئولیت کار در اختیار علم بود و او هم خیلی با خونسردی رفتار می کرد. در هیئت وزیران هم فقط به ما گفت در یک جاهایی یک مخالفت هایی دارد می شود ولی ما توی سرشان می زنیم آدمشان می کنیم و هیچ جای نگرانی ای نیست. ما هم به جزئیات وارد نبودیم، از گوشه و کنار خبر می رسید که تشنج در میان بازاری ها و روحانیون و بزرگ مالکان هست، و همچنین جبهه ملی هم با این اصلاحات مخالف بود. در هیئت وزیران صحبت خاصی نمی شد مگر اینکه موردی پیش بیاید که اشاره ای بشود. در یک مورد خاطرم هست علم گفت که «در قم چند نفر از این طلبه ها تظاهراتی کرده بودند ولی توی سرشان زدم» و به یک طلبه ای که کشته شده بود اشاره کرد، همچین چیزی، یعنی در همین حد یک اشاره خیلی کلی کرد. خارج از این ها، مطلقا آمادگی ذهنی نداشتیم که خبری می شود. علم هم به روی خودش نمی آورد، تنها چیزی که ما شنیده بودیم این بود که فارس هم شلوغ شده و آنجا هم خان ها شروع کرده اند به یاغی گری. اطلاعات ما در همین حد بود؛ درنتیجه، من می توانم به شما بگویم آن روزی که پانزده خرداد بود خود علم آمادگی کامل داشت: روزها بود که او داشت کار می کرد ولی چیزی به ما نگفته بود. خیلی مرد تودار و خونسردی بود. پیش خودش فکر می کرد که اگر اتفاقی می افتد، دلیلی ندارد که بی جهت یک حالت ترس و نگرانی در بقیه ایجاد بکند. اسم امام خمینی را نشنیده بودم و این را هم نمی دانستیم که نطق های خیلی خیلی تندی کرده. هر کس دنبال کار خودش بود.