يکشنبه 22 تير 1404 | Sunday, 13 July 2025
0
يکشنبه 16 مرداد 1401-13:0

اجرای طرح آمایش سرزمین/ خاطرات علینقی عالیخانی؛ کتاب اقتصاد و امنیت، بخش بیست و دوم

در همان ماه‌های اول که به وزارت اقتصاد آمدم به این فکر کردم که یکی از بزرگترین کمبودهای وزارت اقتصاد، این است که باید یک قسمتی مسئول پژوهش های اقتصادی باشد و در آنجا بتوانیم با ترکیب عده‌ای اقتصاددان، مهندس، کارشناس فنی یک واحدی بوجود بیاوریم که بتواند به ما کمک کند.
اجرای طرح آمایش سرزمین/ خاطرات علینقی عالیخانی؛ کتاب اقتصاد و امنیت، بخش بیست و دوم
آن زمان که دولت های وقت می گفتند خارجی ها دخالت کرده اند، حالا چه در غائله فارس چه در موارد دیگر، یا از عباراتی مثل استعمار سرخ و سیاه و دشمنان خارجی استفاده می کردند، واقعا شاه و نخست‌وزیر به این حرف اعتقاد داشتند یا فقط از جنبه تبلیغاتی می گفتند؟
 سرخ و سیاهی که می گفتند خیلی بی ربط نبود، برای اینکه به خارجی اینقدر نسبت نمی دادند و منظورشان بیشتر نهضت های داخلی که گرایش خیلی چپ یا خیلی راست داشتند ولی در اینکه خود شاه به رغم تمام کارهایی که آن زمان شد و می شد، همیشه یک مقداری واهمه از قدرت های بزرگ به خصوص از آمریکا، به خصوص از آمریکا تا حدودی از انگلیس داشت، تردیدی نیست. خیلی هم تعجب می کرد وقتی واکنشی به خرج می دادیم و جلوی خارجی ها یک حرفی می زدیم که به نظر خیلی تند می آمد؛ برای خود من اتفاق افتاد که بعد فهمیدم خود شاه خیلی هم خوشش آمده، خیلی به اصطلاح تحت تأثیر قرار گرفته (با خنده). من خیلی تعجب کردم، گفتم تحت تأثیر قرار گرفتن ندارد؛ مملکت خودمان است، این حرف ها یعنی چه؟ یعنی عکس العملی که من و یا کسان دیگر به خرج دادیم به نظر خودمان خیلی طبیعی می آمد. محیط عوض شده بود. ببینید این زمانی که ما داریم صحبت آن را می کنیم، زمانی است که یک مرتبه اینهایی که زمان رضاشاه با ناسیونالیسم ایرانی آن زمان آشنا شده بودند، آمده بودند سر کار. آدم هایی که تربیتشان مال دوره قاجاریه بود، یا اینکه اگر هم هم سن ما بودند، پدر و مادرشان در دوره قاجاریه صاحب نفوذ یا کارهای بودند و تحت تأثیر آن تبلیغات قرار گرفته بودند، این ها دیگر نبودند. 
یعنی کودکان پان ایرانیست دوره رضاشاهی، تحصیل کرده بودند و حالا آمده بودند و مسئولیت دستشان گرفته بودند. 
حالا پان ایرانیست ها یا ناسیونالیست ها به صورت کلی تر، بله،  کاملا. متوجه بودم شاه با واکنشی که در برخی از وزرای خود می بیند، نشان می دهد که از این روحیه ناسیونالیستی خوشش می آید.
نمونه دیگر آن در دهه هفتاد اتفاق افتاد که شاه از رفتاری که جمشید آموزگار در مذکرات با اوپک کرد خیلی خوشش آمد. در حالی که ممکن بود بگوییم می ترسد که حالا آن‌ها چه می گویند، ولی از این استحکام عقیده خوشش می آمد. خودش هم سعی می کرد جلوی ما یک همچنین حالتی به خودش بگیرد ولی باطنا خیلی محکم نبود. 
برای خسارت دیدگان غائله فارس با آن ماجرایی که در قم اتفاق افتاد و به طلاب حوزه علمیه حمله شد، مثل خسارت دیدگان پانزده خرداد، تمهیداتی در نظر گرفته شد؟ 
 در مورد قم، خارج از رسیدگی به خانواده هایی که لطمه دیده بودند یا افرادی که لطمه دیده بودند، چیز دیگری به خاطر ندارم. 
چون نوروز آن سال به حوزه علمیه قم حمله شد.
 خاطر ه درستی در این مورد ندارم ولی در مورد فارس، دولت در مقیاس  خیلی بزرگ وارد عمل شد؛ به این معنا که تصمیم گرفت به کلی به این سیستمی که در آن یک عده ای به عنوان خان با سرنوشت مردم بازی می کنند پایان بدهد. دو فرمانداری کل به وجود آمد؛ یکی در کهگیلویه و یکی در ممسنی. کهگیلویه در منطقه کوهستانی در غرب کوه دنا قرار گرفته؛ منطقه ای فوق العاده زیبا و محل زندگی بویراحمدها. در جنوب این منطقه کوهستانی، در دشت، منطقه ممسنی بود که مرکزش نورآباد بود. یاسوج هم مرکز کهگیلویه بود. این ها هر دو تبدیل شدند به دو فرمانداری کل و برای هر کدام هم برنامه هایی از نقطه نظر ایجاد خدمات لازم برای مردم، مثل مدرسه، بیمارستان و غیره انجام شد. در مورد وزارت اقتصاد، ما یک کارخانه قند در هر یک از این دو منطقه برپا کردیم که به تدریج به کشاورزی مدرن این منطقه ها کمک بکنند.
راه هم ساخته شد. به خصوص راه کهگیلویه به صورت خیلی بهتری درست شد. در سال‌های بعد، لوله کشی گاز به طرف شمال ایران و شوروی که آن هم از کهگیلویه رد می شود، خیلی کمک کرد که باز روی منطقه اثر بگذارد. به هر ترتیب امروز که داریم صحبت می کنیم می‌دانم آن دو فرمانداری تبدیل به استان شده‌اند. در مورد یاسوج می دانم که الان برای خودش دانشگاه دارد ولی آن زمان یک دهکده ای بود که به تدریج به یک شهرک تبدیل کردیم ولی بیشتر از این نبود. مردمی هم بودند که آنجا بودند هنوز عادت به زندگی صنعتی نداشتند و ما با داستان های جالب تا حدودی خنده آور ولی در ضمن تأثرآور روبه رو می شدیم؛ مثلا یک مرتبه یکی از کارگرهای کارخانه، دندان درد شدیدی می گیرد و دهانش باد می کند. رئیس کارخانه تصمیم می گیرد به او پول بدهد برود نزدیک شهر، شاید شیراز، شاید جای دیگری که به وضع او رسیدگی کنند چون یاسوج وسیله نداشتند. این شخص هم این پول را می گیرد و می رود. روز بعد می بیند یک عده ای آمده‌اند جلوی دفترش ایستاده اند؛ می‌گویند اینجا چه کار دارید؟ می گویند آمدیم فوق العادهٔ دندان دردمان را بگیریم(با خنده). فکر می کردند چون به او پول داده اند، این‌ها هم همین طوری می توانند بابت دندان دردی که ندارند، پول بگیرند.
می‌خواهم بگویم شما باید از اینجا شروع می کردید که این‌ها را به تدریج با تمدن صنعتی آشنا بکنید، به عنوان رمه دار و کسانی که بلد بود به خصوص گوسفند و این‌ها را پرورش بدهند، کارشان فوق العاده بود فوق العاده بود ولی در این زمینه نه. چطور شد فرایند صنعتی شدن در ایران که در آن دوره شتاب گرفته بود، با نوعی نگاه تمرکزگرا مترادف شد؟ چرا همه چیز باید از پایتخت تعیین می شد؟
 این ربطی به زمان ما ندارد، از زمان رضاشاه شروع شده بود. علتش این بود که در آن موقع این ولایت های به اصطلاح آن زمان، هر کدام زندگی خودشان را داشتند و دولت مرکزی هم فوق العاده ضعیف بود و به درد آن‌ها نمی توانست برسد. والی هم بستگی داشت خوب باشد یا بد، به هرحال مطابق عقل و همت خودش کار می کرد. ارتباطات هم کم بود و نهایت امکانی که برای کسانی که در نقاط مختلف کشور بودند، وجود داشت، این بود که می توانستند با والی یا حاکم محل خودشان تماس بگیرند و روی تصمیمات آن‌ها کار انجام بدهند؛ درنتیجه فعالیت اقتصادی هم در این ولایت ها پخش بود و کم و بیش شبیه هم بودند مثلا جمعیت شهرهای بزرگ آن موقع ایران، به طور نسبی بزرگ، با تهران اختلاف خیلی زیادی نداشت. تهران شاید یک کمی رشدش بیشتر بود ولی اختلاف زیاد نبود. در حالی که وقتی رضاشاه آمد و کارها متمرکز شد، سازمان های جدید دولتی به وجود آمد و در تهران تصمیم گیری می شد؛ به تدریج این احساس بین مردم مناطق مختلف به وجود آمد که بهتر است بیایند به مرکز، کارشان را راحت تر انجام بدهند. بعد از یک مدتی به جای اینکه هی بروند و بیایند، تصمیم گرفتند خودِ کار را منتقل بکنند به این منطقه. این است که یک تمرکزی به وجود آمد و بعد از جنگ دوم جهانی هم به همین صورت ادامه پیدا کرد.
زمانی که من آمدم سر کار، یکی از مسائلی که با آن روبه رو بودم این تمرکز بیش از اندازه در تهران و در چند نقطه دیگر ایران به طور نسبی بود. برعکس، مناطق دیگری که آن ها هم امکانات خوبی داشتند و در هر صورت باید به آنها [هم] می‌رسیدیم کنار گذاشته شده بودند. این است که یک برنامه ای برای پخش فعالیت های اقتصادی یا به عبارت دیگر تمرکززدایی فعالیت های اقتصادی ترتیب دادیم.
سال های بعد طرحی در ایران با کمک فرانسوی ها انجام گرفت به نام طرح آمایش سرزمین. آن طرح براساس یک تئوری عمومی توزیع فعالیت اقتصادی در سطح کشور بود و رابطه اش با تحول بخش های مختلف اجتماعی و شیوه سوق دادن جمعیت فعال به مناطق مختلف اجتماعی و شیوه سوق دادن جمعیت فعال به مناطق مختلف. در این زمان شما یک چنین برداشت عمومی از این مسئله داشتید؟ 
کاملا من موقعی که خودم در فرانسه تحصیل می کردم با این مسئله آمایش سرزمین در فرانسه آشنایی کامل داشتم و تزی هم که نوشته بودم تا حدودی مربوط به صنعتی شدن کشورهای عقب افتاده و مسئله عدم تعادل فضای اقتصادی بود. بنابراین، پشتوانه تئوریک وجود داشت. یک بار هم از رئیس سازمان آمایش سرزمین فرانسه دعوت کردم و به وزارت اقتصاد آمد و برای همکارانم و من درباره تجربه خودشان چندین بار صحبت کرد و بعد یک سمینارمانندی تشکیل دادیم. گمان می کنم ده سال پیش از این بود که برنامه آمایش سرزمین راه بیفتد. در همان زمان من با رئیس سازمان برنامه، مهندس اصفیا، و همکاران دیگرمان در سازمان برنامه مرتب صحبت عدم تعادل فضای اقتصادی ایران رامی‌کردیم و موردهایی پیش آمد که توانستیم این ایده ها را به صورت تصویب نامه در هیئت وزیران مطرح بکنیم؛ بنابراین به تدریج همه با این ها آشنا می شدند، مثلا ایجاد صنعت در یک شعاع ۱۲۰ کیلومتری تهران و محدود کردیم و درنتیجه صنایع تازه ای که می‌خواستند به وجود بیایند ناچار بودند که بروند خارج این شعاع ۱۲۰ کیلومتر.
من اینجا یک سؤال دارم و آن در مورد فرایند صنعتی شدن در ایران است. نقدی که خود شما هم به آن وارد کردید این بود که ما صنعت را به عنوان یک مجموعه وارد می کردیم. یعنی فرضا یک کارخانه ای در یک کشور اروپایی بود و ما بنا را بر این می گذاشتیم که اگر همان ماشین آلات را بیاوریم در ایران و نصب کنیم، ما هم واجد آن علم و دانش و صنعت می شویم؛ یعنی چیزی که به تعبیر شما نادیده گرفته می شد، بحث دانش فنی بود. تا چه حد سیستم به این تفکر آلوده شده بود؟ 
آن زمانی که ما صحبتش را می کنیم، البته فارغ از بعضی جزئیات، به مقدار زیادی فکر اینکه باید ماشین آلات را به همین صورت که هست وارد کرد، در ذهن بود. حتی وقتی به اصطلاح کارخانه را از یک شرکت خارجی می خریدند، فکر می کردند این شرکت خارجی همه این‌ها را خودش می سازد، درحالی که هیچ این طور نبود. اصلا همچین چیزی در دنیا وجود ندارد. هیچ کارخانه ای نیست که حتی اگر قسمت های عمده ماشین آلات آن کارخانه را درست بکند، بتواند بگوید همه ماشین آلات را هم خودش ساخته.
به طور معمولی سازنده اصلی معمولا یک چیزی حدود چهل درصد ماشین آلات کارخانه را خودش تهیه می کرد، بقیه را از جاهای دیگر می‌خرید. حالا بستگی به دانش فنی شما داشت؛ اگر شما دانش فنی داشتید، آن چهل درصدی را که مربوط به آن شرکت می شد با آن معامله می کردید، بقیه لوازمی هم که احتیاج داشتید، تک تک خودتان می‌رفتید مذاکره می کردید و از سازنده اش می خریدید. بعد این ها را سرهم می گردید، می‌شد کارخانه ولی لازمه اش این بود خودتان درست بدانید این صنعت چطوری به وجود آمده است، از چه قسمت‌هایی تشکیل می شود، این قسمت ها چطور بعضی هایشان با هم می خوانند، [یعنی] مال یک کارخانه و یک شرکت است و بعضی هایش تفاوت دارد. وقتی این ها را بدانید و بفهمید چطوری می توانید این قطعات را سرهم بکنید، شما دانش فنی کامل را دارید، در اروپا و آمریکا هم الان عینا‍ً همین است دیگر؛ یعنی شما فرض کنید ژنراتور را از یک جا می خرید ولی توربینتان را از یک  جای دیگر ممکن است بخرید و دیگ بخارتان را از جای دیگر.
 در آن مقطعی که شما مسئول شدید، نگاهتان چقدر به این دیدگاه نزدیک بود؟
نود و هفت، هشت درصد کار ما عبارت از این بود که تجهیزات را به همان صورتی که هست وارد بکنیم. تقریبا چیزی را در داخل نمی ساختیم جز بعضی‌ها که یک دانش فنی ای خودشان پیدا کرده بودند و یک چیزهایی را سعی می کردند اضافه کنند ولی به طور کلی تمام دستگاه را از خارج وارد می کردند، با مقدار خیلی کمی کار داخلی، خیلی خیلی کم. خب این قابل قبول نبود اما لازمه اش این بود که ما دانش فنی درستی داشته باشیم؛ یعنی اولا بتوانیم به آن صنعت تسلط داشته باشیم و بدانیم این صنعت یعنی چه؛ بنابراین می بایست در وزارت اقتصاد به این مسئله می پرداختیم که هم خود ما بتوانیم به بخش دولتی و بخش خصوصی بگوییم که چگونه ماشین آلات بخرند و به صورت منطقی مثل کشورهای دیگر رفتار بکنند، و هم اینکه خود بخش خصوصی هم یاد بگیرد چه شکلی می تواند این کارها را انجام بدهد. 
اشاره کردید که آن فروشندگان خارجی، سوءاستفاده هایی هم از نادانی ما می کردند؛ مصادیقی از این سوء استفاده ها یادتان می آید؟ ببینید، به دو صورت بود؛ صورت اولش این بود که بستگی به انصافشان داشت که چقدر روی قیمت ماشین آلاتی که خودشان از دیگران می خریدند، بکشند ولی از آن بدتر این بود که وقتی به شما کارخانه می دادند، می گفتند این کارخانه باید فلان نوع روغن را مصرف بکند، روغن دیگری در آن بریزید. آن روغنی هم که مورد نظرشان بود یا مال یک شرکت تابع خودشان بود یا اینکه با تولیدکننده آن یک قرار خاصی داشتند. این حالا صورت های مختلف می توانست داشته باشد. 
 فرض بفرمایید در صنعت تولید روغن نباتی، این ها به یک ماده شیمیایی با یک برند به خصوص عادت کرده بودند و آن را برای کارخانه هایش وارد کشور می کردند؛ فکر می کردند همه باید همان را بخرند، درحالی که این برند مال یک کارخانه معینی بود اما اسم علمی آن یک چیز دیگری بود که ده ها جای دیگر هم تولید می کردند. وقتی این ها متوجه شدند این برند است و می توانند روی اسم کلی بروند ماده را بخرند، یک مرتبه هزینه تهیه ماده شان پایین آمد.
چیزهایی شبیه این به طور دائم دیده می شد و اگر شما وارد نباشید تا آنجایی که میسر است، فروشنده از نادانی شما بهره برداری می کند. به هر حال این‌ها چیزهایی بود که در کادر کلی برنامه هایی که ما در وزارت اقتصاد شروع کردیم به آن توجه کردیم.
طبیعتا بودجه و امکانات هر کشوری محدود است. بودجه کشور در آن مقطع محدودیت های خاص خودش را داشت و از طرف دیگر همه می خواستند ایران هرچه زودتر صنعتی بشود. اولویت بندی برای اختصاص بودجه به امور مختلف، به خصوص امور صنعتی چگونه بود؟  
سال اول که من به وزارت اقتصاد آمدم، متوجه این کمبود خیلی شدید شدم که وقتی با چنین سؤالی روبه رو می شویم، جواب ما چه می تواند باشد یا چه باید باشد. در آن موقع مکانیزم دقیقی نداشتیم. سعی می کردیم یک کارهایی را با عقل و منطق خودمان انجام بدهیم ولی من کاملا متوجه این کمبود بودم. به همین دلیل در همان ماه های اول فکر کردم یکی از بزرگترین کمبودهای وزارت اقتصاد، این است که باید یک قسمتی که مسئول پژوهش‌های اقتصادی باشد، داشته باشیم و در آنجا بتوانیم با ترکیب عده‌ای اقتصاددان، مهندس، کارشناس فنی و ترکیب این دو، یک واحدی به وجود بیاوریم که بتواند از این نقطه نظر به ما کمک کند به این معنا که از یک طرف، چارچوب کلی ای را که اقتصاد و مثلا صنعت ایران باید در پیش بگیرد تعیین بکند و از طرف دیگر وارد رشته های مختلف صنعتی ای که احتیاج داریم بشود؛ یعنی، اصلا معلوم شود ترکیب اقتصاد ایران در آینده باید به چه صورتی باشد و به چه صورتی این را باید جلو ببریم.در آغاز امر من روبه رو شدم با اینکه می بایست یک دستگاه جداگانه ای در وزارت اقتصاد درست بکنیم برای بررسی های اقتصادی. که هیچکس قادر نبود که به من اطلاعات اساسی درباره اقتصاد کشور و بخش های صنعتی و بازرگانی بدهد و مثلا بتواند بگوید ما تولید صنعتی مان چیست. ما که می خواهیم مثلل صنعت نساجی را توسعه دهیم، یا رویش تصمیمی بگیریم، چقدر کالا تولید می کنیم، چه نوع کالایی تولید می کنیم، قیمت این ها چیست، کیفیتشان چیست، در کجا تولید می کنیم. این ها را هیچ کس نمی دانست. بعد هم ارتباط صنعتی بین این واحدهای مختلف چیست، مواد اولیه که احتیاج دارند چیست، بن بست های ما در کجا هست، و صنایع تازه ای که می خواهیم ایجاد کنیم چه باید باشد و به چه دلیل باید به یک رشته هایی تقدم بدهیم، به یک رشته هایی ندهیم، با چه شتابی داریم توسعه پیدا می کنیم یعنی عملکرد ما چیست. از این سؤال ها شما به مقدار هنگفتی می‌توانید بکنید ولی مطلقا جوابی نداشتیم.
این اتفاق افتاد؟ 
بله، من در تابستان آن سال، این شانس را پیدا کردم که یکی از بهترین اقتصاددان های ایران، [یعنی] دکتر محمد یگانه را دعوت کنم بیاید وزارت اقتصاد با من همکاری کند. وقتی شرکت نفت بودم با یگانه آشنا شده بودم یک روز مهندس مستوفی که رئیس مستقیم من بود، تلفن کرد گفت که «یک اقتصاددان ایرانی در سازمان ملل متحد کار می کند و الان در ایران است؛ امروز می آید من را ببیند، بد نیست تو هم بیایی.» رفتم و با یگانه آشنا شدم. می‌رفت بانکوک که سر راه می آید ایران یک مقداری هم راجع به مسائل نفت و صنعت با هم صحبت کردیم و صحبتمان خیلی گرفت، خیلی زیاد، همان روز. شاید نزدیک به دو ساعت صحبت کردیم و من برایش در مورد مسائلی که در جنوب ایران روبه رو بودم تعریف کردم، او هم نظرات خودش را داد. خیلی هم از برداشتش خوشم آمد.
که تصمیم گرفتم یک مرکز دقیق برای بررسی های اقتصادی راه بیندازم، به فکر او افتادم و کسی که در این مورد انتخابم را تایید کرد، دوست من جهانگیر آموزگار  بود که زمان دکتر امینی وزیر بازرگانی و وزیر دارایی شد و هنگامی که من این صحبت را با او می کردم نماینده ما در بانک بین الملل بود. به او گفتم «من چنین قصدی دارم و فکر کردم چه کسی را بیاورم؛ یک اقتصاددان در شرکت نفت دیده بودم ولی نمی‌دانم شاید توی آمریکا یا جاهای دیگر، از او بهتر هم باشد.» بعد از آموزگار پرسیدم «او چه کسی را سراغ دارد؟» گفت «بهترین همین یگانه است. همانی را که خودت دیده ای.» خب درواقع جهانگیر بود که یگانه را به من معرفی کرد چون او را بیشتر می‌شناخت. به این ترتیب من از او دعوت کردم و او هم پس از مدتی توانست کارهایش را در سازمان ملل که خیلی هم به او احتیاج داشتند، راه بیندازد. آن کار را ترک کرد و آمد ایران و شد معاون وزارت اقتصاد و مسئول قسمت بررسی‌های اقتصادی برای اینکه ما بتوانیم مرکز بررسی‌های اقتصادی را راه بیندازیم، احتیاج داشتیم به یک گروه اقتصاددان و مهندس در تخصص های مختلف و می بایست به این ها حقوقی بدهیم که خارج از مقررات رسمی دولت بود به عبارت دیگر می بایست این‌ها را به همان صورتی استخدام بکنیم که سازمان برنامه برای خودش کارشناس استخدام می کند. سازمان برنامه پذیرفت که ما مرکز بررسی های اقتصادی را در وزارت اقتصاد بریا بکنیم و مقررات و شرایط استخدامی اش همانند سازمان برنامه باشد با همان مزایا و حقوق.
برای این کار شما نمی بایست به مجلس بروید؟
 نه، سازمان برنامه حق داشت ایجاد این مرکز را جزو طرح‌های عمرانی خود بگذارد. به هرحال در آن زمان هنوز مجلس افتتاح نشده بود. به این ترتیب یگانه هم شروع کرد به کار ولی باز برای اینکه به شما بگویم سختی کار چقدر است، در ماه های اول به قدری کار ما بطئی پیشرفت می کرد که یک موقعی یگانه به کلی مأیوس شده بود و به من می‌گفت ترجیح می‌دهد برگردد به کار خودش در سازمان ملل، من به او اطمینان دادم همیشه سخت ترین مرحله کار، مرحله اولش است. در آغاز کار که شما می خواهید چیزی را بنا بکنید همیشه همراه با مقداری کندی است ولی بعدا خودش تعجب خواهد کرد که به چه صورتی پیش می رود. همین طور هم شد. یعنی واقعا پس از سه چهار ماه اولیه، یک مرتبه خودش هم تأیید کرد که کارها به راه افتاده است؛ البته در کار خودش فوق العاده ماهر بود و به ویژه در اقتصاد کاربردی تجربه استثنایی داشت.
آمارگران بانک مرکزی و سازمان برنامه واقعا یاد داد که چگونه باید محاسبه درآمد ملی بکنند، چگونه می بایست از جدول داده ها و ستاده ها استفاده کنند و طرح ها را به چه صورتی باید آنالیز بکنند. یگانه عامل موثری بود در پیشرفت کمی و کیفی کاری که ما داشتیم و در نتیجه اثری که او در کارهای ما گذاشت، فوق العاده بود. همچنان که دیگر همکارانم هر کدام به سهم خودشان و در رشته های خودشان اثر داشتن بنابراین، به تدریج ما توانستیم یک مشت آدم‌هایی را که به نسبت گذشته صلاحیت بسیار بالاتری داشتند، به کار بکشیم.
کار در قسمت بررسی های اقتصادی اولش با خود یگانه و یک منشی شروع شد ولی چند سال بعد وقتی من وزارت اقتصاد را ترک می کردم، بالای صد نفر [اقتصاددان] و مهندس آنجا کار می کردند، کاملا دیدگاه اقتصادی ای که نه فقط خودمان، بلکه سازمان برنامه و دستگاه‌های دولتی در مورد توسعه اقتصادی داشتند را دگرگون کرد.
در اینجا ما کاری که کردیم این بود که اولا همان طور که حضورتان اشاره کردم، سعی کنیم آمار دقیق داشته باشیم، البته قبل از اینکه یگانه بیاید من این کار را شروع کرده بودم و همچنان با سرعت ادامه می‌دادیم؛ به این صورت که می خواستیم ببینیم آمار واردات و صادراتمان چقدر است. این حداقل چیزی است که باید داشته باشیم. چیز پیش پا افتاده ای به نظر می آید ولی وقتی ندارید، می فهمید چقدر مهم است. من از قسمتی که مسئول تهیه این آمار بود، گزارش‌های گمرکی را می گرفتم و این را روی کامپیوتر می آوردم و مجموعش را جمع می کردم و به صورت آمار گمرکی منتشر می شد.
تغییری هم در اداره آنجا [گمرک] و مسئولانش دادم چون بعضی از کسانی که آنجا بودند صلاحیت این کار را نداشتند و اشخاص با صلاحیت و پرکاری سر کار گذاشتم و کار این ها را دو شیفت کردم که در تاریخ وزارتخانه های ایران بی سابقه بود؛ یعنی، یک شیفت صبح زود می آمدند، فکر می کنم از هفت، هشت صبح می آمدند تا چهار بعدازظهر، یک شیفت هم از چهار بود تا نصف شب. دو شیفت هشت ساعته کار می کردند که بتوانند تمام این عقب افتادگی ها را به تدریج جبران بکنند. در ضمن هم به تمام گمرک خانه ها دستور اکید دادم که باید با یک نظمی که ما روشن کرده بودیم هر هفته گزارش‌های گمرکی خودشان را به مرکز بفرستند.
گفتم اول آمار ۱۳۳۶ را داشتیم و حالا سال ۱۳۴۲ شروع شده بود. این برنامه اولی بود که در جریان آن، به تدریج توانستیم این سال ها را با سرعت جبران کنیم و بیاییم جلو. فکر می کنم دو سال طول کشید که خودمان را کاملا به روز رساندیم، یعنی آمار روز را منتشر می کردیم ولی در این ضمن کار دیگری هم که کردم این بود که گفتم بسیار خب، ما این کارها را می کنیم ولی در مورد این چیزهایی هم که الان دارد صادر می‌شود به روسیه، من نمی توانم منتظر شوم تا آخر سال و بعد (مثلاً) فروردین سال بعد ببینم چه اتفاقی افتاده است. من مایل هستم که وقتی اردیبهشت است بدانم در ماه فروردین چه اتفاقی افتاده. 
دوره های آماری کوتاه تر باشد. 
خیلی کوتاه تر باشد. به این ترتیب یک برنامه ای ریختیم و اجرا کردیم که آمار صادرات و واردات هر پانزده روز یک مرتبه به ما برسد. این آمار تقریبی بود، نمی توانست کامل باشد ولی با محاسبه آماری می دانستیم ما یک پوشش نود درصد داریم که خیلی خوب است؛ بنابراین پس از مدتی هر پانزده روز یک بار، ما آمار صادرات و واردات خودمان را داشتیم. یعنی همیشه پانزدهم هر ماه یا شانزدهم هر ماه، روی میز خودم و معاون هایم و مدیرکل هایم، یک برگه بود که در آن ریز کلی، نه اینکه خیلی وارد جزئیات بشویم، صادرات و واردات را نقل کرده بود. این را به وزارتخانه ها و به خصوص دستگاه‌های مهم مثل بانک مرکزی، سازمان برنامه و غیره هم می فرستادیم.
پس از یک مدتی این آمار خیلی دقیق تر شد و آمارمان را هم مرتب چک می کردیم که ببینیم این نود درصدی که ما به طور کلی حساب کردیم در عمل با گزارش آماری بعدی که برای تهیه‌شان، بیشتر وقت داشتیم تا چه اندازه درست در می آید، می‌دیدیم درست است چون این‌ها را باید مرتب مقایسه کرد. پس از مدتی متوجه شدیم وابسته های اقتصادی سفارتخانه های خارجی هم آمدند و درخواست کردند این آمار را داشته باشند، وابسته اقتصادی یکی از کشورهای پیشرفته دنیای آن زمان حالا، کانادا، به قسمت آمار ما گفته بود «شما چه شکلی این را تهیه می کنید؟ برای اینکه ما توی کانادا این را نداریم که پانزده روز یک مرتبه به طور مؤثر این را بدانیم که در گمرکمان چه اتفاقی افتاده است.»  منظورم این است که خیلی کار پیشرفته ای بود. این خب یک نوع کاری بود که می کردیم.
کار دیگری که باز از نقطه نظر آماری کردم، در یک قسمت جدا از مسئله آمار صادرات و واردات بود، برای اینکه خودش یک کار تمام وقت بود و نمی‌شد با آمار اقتصادی مخلوطش کرد. یک اداره آمار هم داشتیم که این را من بعدا به همان قسمت بررسی‌های اقتصادی منتقل کردم چون کارشان با هم می خواند. رئیسش آمارگر فوق العاده خوبی بود. از او خواستم برایم آن چیزی را که فرانسوی ها به آن می گویند (حدس ]اقتصادی، هر هفته روشن بکند؛ به عبارت دیگر به طور کلی بتوانیم متوجه بشویم که گرایش تقاضا، مصرف با قیمت‌ها به چه صورتی است. یعنی یک آمار معنی داری که پنج، شش رقم می توانست باشد. به اصطلاح انگلیسیit was a  must؛ یعنی روز شنبه باید روی میز من و همکارهایم باشد. این کارهایی بود که از نقطه نظر آماری شروع کردیم. اولش یک مقدار در آن اشتباهاتی می شد ولی به تدریج کامل شد و ما تا حدودی تبدیل شدیم به یک دستگاهی که وقتی صحبت می کرد، با رقم و واقعیت صحبت می کرد، نه با کلی بافی و روی هوا حرف زدن. خب خیلی زحمت و خون دل خوردن می خواست و وقت گرفت اما این کار را کردیم.
قسمت بررسی‌ها هم خارج از این، شروع کرد به انجام یک کارهای اساسی که ما باید در اقتصادمان می کردیم و هیچ وقت نکرده بودیم؛ یکی این بود که درست ببینیم درآمد ملی ایران چقدر است.

به اشتراک بگذارید: